بهتره از اولش بنویسم چون نمیتونم تمرکز کنم, بهش  زنگ زدم و گفتم میخوام اخر این هفته با بچه های دانشگاه برم اردوی سه روزه ,نمیتونم بیام خونه ,اما در عوض تمام مدت فرجه رو میام خونه و کنارتم,که دیدم ساکت شد ,صداش دورگه شد و گفت آهان! پس برنامه ریزی هاتو کردی مرسی که خبر دادی! بعد هم ساکت شد ,هر چی که گفتم و خواستم توضیح بدم حرف خاصی نمیزد و اخرش هم سرد خداحافظی کرد و قطع کرد! 

میدونستم چی میخواد و حرفش یعنی چی ! یعنی حق نداری بری ,باید بیای خونه, نباید بدون من جایی بری! نباید شوهرت تنها بذاری و بری اردو!یعنی من شوهرتم چرا م نکردی! 

این ها رو نگفت اما معنی اون سکوتش دقیقا همین ها بودن و میدونستم اینجور گارد گرفتنش ,فقط واسه اینه که نذاره من برم. 

 

اما منم دلایل خودمو دارم,اینکه مگه من چند بار توی عمرم دانشجو میشم که با دوستام خوش بگذرونم? وقتی شوهرم فقط به پول سیو کردن فکر میکنه و اهل مسافرت نیست و منو مسافرت نمیبره چرا نباید این اردو های ارزون رو برم? چرا من باید هر هفته بیام خونه مجردی تو! وقتی هنوز عروسی نگرفتیم!!! اصلا دلم میخواد. 

 

دیگه چیزی نگفتم زنگ هم نزدم ,واسه اردو هم ثبت نام کردم و فردا میرم,همینه که هست:(((((


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها