رابطه ام با هیراد ( نامزد م) صمیمی تر از قبل شده است و تا حدود زیادی تصمیم به ازدواج باهاش گرفتم ،دوستش دارم محبتش کم کم قلبمو تسخیر کرده انقدر که  نمیتونم به دیگران فکر کنم ارتباطم با هیراد  احساساتمو درگیر کرده بااین حال نمیخوام انقدر وابسته و عاشق بشم که چشمامو روی حقیقت ببندم ، 

سه تا خاستگار برام اومده جدیدا، یکی همسایمون معرفی کرده یبار با همسایمون رفتم استخر ،حالا از من خوشش اومده و میخواد من به پسر برادرش معرفی کنه،حتی اگر هیراد هم نبود من قطعا به همسایمون جواب منفی میدادم چون سطح فرهنگیشونو قبول ندارم ،

یکی هم از

خاستگارای قبلی هست که  واسه شهر (ر )هست که ردش کرده بودم چون از من کوچیکتره حدود شش ماه پیش اما انقدر اصرار کردن که قرار شد یک جلسه بگیم بیاد بعد هم بگیم استخاره گرفتیم خوب نیومد! از دست مادرم واقعا چی بگم ،

نفر بعدی هیچ اطلاعی در موردش ندارم و نمیخوام هم ببینمش فقط میدونن از شهر( ر) هست 


از وجود خاستگار ها به هیراد چیزی نمیگم  همینجوری حساس هست  نمیخوام اذیت بشه ، تو زمینه کاری و مالی هم فکر میکنم خیلی ارامش نداره بااین اوضاع بد کشور ،نمیخوام فشار روش زیادتر کنم.


امروز مادرم سر سجاده بود گفتم مامان نمیخوام دیگه خاستگار بیاد ،اگر همه چیز اوکی شد میخوام با هیراد ازدواج کنم ،مامانم گفت مطمینی؟گفتم اره مامان ،



دو روز دیگه اگر خدا بخواد با مامانم میریم شهر  (ر) دوست مامانم دعوتمون کرده  عید دیدنی ، هم اون پسره رو ببینیم!!!







مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها