دیروز عصر بعد کلاسم مستقیم رفتم ترمینال بلیط گرفتم و آمدم شهر شوهرم,وسایلمو از قبل جمع کرده بودم و توی کیفم بودن,هیراد هم بسیار منتظر بود و مدام زنگ میزد که الان کجایی ? 

دل توی دلم نبود ,مثل قرارهر هفته که تا کلاسم تموم میشد راهی میشدم ,مثل تمام این هفته ها که کل هفته پشت تلفن و ویدیو کال هامون ,از دلتنگی میگفتیم ,از نگرانی هاش برای تنها توی یک شهر غریب بودنم,,,,از اینکه کسی اذیتم نکنه . دل توی دلم نبود تا وقتی رسیدم بغلش کنم و به اندازه این دو هفته ای که نرفته بودم ببوسمش.دل تو دلم نبود تا پیراهن آبی خوشگلی که خریدم واسش بپوشم و نگاه های زیبایش رو ببینم. نیم ساعت مونده بود که برسیم ,آینه کوچیکم در اوردم با دستمال مرطوب صورتمو تر و تازه تر کردم ,رژ لب کالباسیم تجدید کردم و با یاد خوش خاطره هامون چشمامو بستم و لبخند ناخوداگاه روی لبم نشست.

ساعت ۹ شب  خونه توی بغلش با پیراهن آبی نشسته بودم و لقمه لقمه بهم شام دست پخت خودشو میداد,,,

ساعت ۱۰ شب, با پیراهن آبی توی بغلش دراز کشیده بودم و دو هفته ی اخیر تعریف میکردم .

ساعت ۱۱ توی بغلش با پیراهن آبی میرقصیدم و از زندگی قشنگمون لذت میبردم. 

 

گفته بودم مادرشوهرمو چقدر دوستدارم? مثل همه ی مادر های مهربون دیشب زنگ زد و گفت خوشحاله به سلامتی رسیدم گفت فردا بیا خونه ببینمت دختر خوبم ناهار بیا, بیا پیشم دوتایی با هم مادر دختری باشیم . 

دیشب هیراد نگذاشت یک ثانیه من بخوابم,دم دمای صبح خوابمون برده بود که ساعتم زنگ زد ,پتو رو انداختم روی هیراد ,موهامو شونه کردم دوباره پیراهن آبی مو پوشیدم ,,,چایساز زدم به برق و صبحونه نیمرو و کره و مربا حاضر کردم. و نشستیم دوتایی خوردیم ,سعی کردم رژیمم حفظ کنم و کم بخورم,,یه پاکت بهش دادم و گفتم مادرزنت واست سوغاتی فرستاده ,ببری شرکت .پسته و بادوم و شکلات ,گرفت و تشکر کرد هر چند بقول مامانم بهترین داماد ها هم نسبت به مادرزنشون حساسن چه برسه به بقیه:( هیراد که رفت,دوش گرفتم موهامو سشورار و اتو کشیدم,شلوار جین نو امو با شومیز طوسی صورتیم پوشیدم آرایش کردم و سوغاتی های مادر شوهر برداشتم و با تاکسی رفتم خونه پدرشوهرم.

 

ادامه دارد 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها