دیشب که داشتم سوغاتی های مادرشوهرمو نشون هیراد میدادم ,خوشحالی توی نگاهش میدیدم که گرفت پیشونیمو بوسید و رفت گوشیشو آورد اینترنتی پول زد به حسابم:) ,یجورایی تشویقم کرد باز هم از این کارا بکنم. داشتم میگفتم ,,, مادرشوهرم دیابت داره طفلکی ,منم تمام سوغاتی هایی که اوردم بدون قند و مفید بودن با یه روسری طرح سنتی شیک,. وقتی رسیدم تا دم ورودی امده بود استقبالم,خیلی خوشحال شدم که احترام میذاره واسم آش درست کرده بود و گرم صحبت که شدیم صحبت عروسی پیش کشید که چطور باشه چطور نباشه,,,احساس کردم منظورش اینه که کم خرج کنیم,دلم نمیخواست این حرفارو بزنه ,ندار که نیستن. ولی بیخیالش شدم و بحث عوض کردم. .

دوست دارم حالا که ما داریم واسه خرید جهیزیه اینقدر تلاش میکنیم همه چیز بهترینش بیاریم ,توی مسئله عروسی ,دل بزرگ باشن ,اخه مگه چند تا پسر دارن! دلم خواست بعد به هیراد گله کنم ولی میدونم نظرش ش موافقه,پشیمون شدم.

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها