به ظرفیت قلب آدم ها فکر میکنم ,به ظرفیت قلب خودم, به تلاش های او! برای آزار دادنم. به بی فکر بودن خودش!! به اینکه قلبم میشکند و من صدای تیکه تیکه شدنش را می شونم, به اشک هایی که لحظه ای راحتم نگذاشتند. .
نامش را در گوشی ام به کاکتوس تغییر داده ام , نام کسی را که عاشقش بودم. کاکتوس زیبایی که فقط بلد است تیغ بزند ,زخمی ام کند و خودش فکر کند کاری نکرده! چیزی نگفته!
امروز که گفت برو خانه پدرت و دیگر هم نمیخواهم ببینمت! امروز که طلبکارانه و قلدروار زور گفت و توقع داشت مثل بز ! هیچی نگویم. همین امروز اشک هایم را شستم , در آینه ماشینم آرایش کردم رفتم یکساعتی در شهر دور زدم و شاد به خانه برگشتم نکند مادر پدر بیچاره ام بفهمند چه بر من گذشته. .
امروز آمدم و تصمیم گرفتم هر وقت حالم بهتر شد به جدایی فکر کنم!
دوستم راست میگوید انقدر به او چشم گفته ام که انقدر بی چشم و رو شده است.
روی تخت خواب تمام دوران کودکی و نوجوانی و جوانی ام خوابیده ام خودم را سخت در آغوش گرفته ام. و عکس هایش را حذف میکنم.
نمیخوام تااخر عمرم اسیر کاکتوس بی رحم باشم.
درباره این سایت