دیشب ,همانجا ,روی قالی دراز کشیده بودم یک پتو رویم کشیدم و هق هق ارامی میکردم کا صدایم را نشنود ,صدای گریه کردنم را همانجا خوابم برد و صبح که بیدار شدم او رفته بود ,,,,دیدم گوشی ام کنار تختش است مشخص بود که آن را گشته ,من که چیزی برای پنهان کردن نداشتم ,طلا که پاکه چه منتش,به خاکه ,,,قرار بود عصر خودش بیاید و من را برساند ,قرار بود حالا که سرماخورده ام تنهایی با اتوبوس دراین زمستان راهی خوابگاه نشوم ,اما نمیتوانستم فضای خانه را تحمل کنم ,لباس هایم را جمع کردم که بروم ,زنگ زدم بلیط بگیرم که مسئولش گفت فقط برای ساعت ده بلیط دارد یعنی یکساعت دیگر ,دوش گرفتم مسواک زدم و کتاب ها یم را داخل چمدانم گذاشتم ,و سریع خانه اش را ترک کردم و رفتم. . 

 

اتوبوس تا ساعت ۱۰ و نیم معطلش کرد ,حالم خوش نبود و بدن درد داشتم,اتوبوس,که حرکت کرد در ذهنم نقشه کشیدم می روم و جوابش را نمیدهم اصلا گوشی ام را فلایت مود میکنم ,می روم و تا اخر امتحاناتم اصلا حالش را نمیپرسم ,می روم تا خودش بماد و حرف های دل شکنش, اما  دیدم نمیشود ,اشک هایم بی صدا گونه هایم را خیس میکرد,,,و غم بزرگی روی دلم بود . از شهر که خارج شدیم دیدم گوشی ام زنگ می خورد خودش بود .پرسید که کجا هستم ,گفتم برایت چه فرقی دارد, که یک. با تو ام ,ضمیمه حرفش کرد و گفت درست حرف بزن کجایی!? گفتم دارم می روم امتحان دارم که گفت مگر شوهر نداری که سر خود می روی!? همین طور قلدر وار حرف میزد و من مثل بچه ی لوسی که کار بدی کرده بله یا نه میگفتم. که گفت گوشی را بده به راننده وسایلت را جمع کن و هر جا که راننده ایستاد پیاده شو. خودم میبرمت .  خودش آمد خودش که گفته بود پشیمان است , 

چشم های قرمزم را که دید بغلم کرد ,من گریه میکردم .گفت تو را با هیچ چیزی توی این دنیا عوض  نمیکنم ,مگر جز تو کی را دارم!?! سوار ماشین شدیم که دست هایم را گرفته بود . . اما من ساکت بودم ساکت و صبور و فکر میکردم چرا یک ان از این رو به ان رو شد! 

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها